»» نامه دل
خدایا ! به چه کار می آید این چشم اگر به روی آن عزیز غایب از نظر گشوده نشود و به چه کار می آید این دل اگر قربانی ظهور نگردد ؟
خدایا ! به که باید گفت جز خودت که هجر محبوب ، ریشه طاقتمان را سوزانده و درخت وجودمان را به خشکی نشانده است .
ای آفتاب عشق ! بیا که بی تو در عشق تنها شدیم ، وزندگیمان ، بی سامان است . بیا که به یاد تو ، تا وقتی که بیایی زمین را آفتاب فرش خواهیم کرد .
مولا ! مرا که تو را بسیار می خوانم ، یکبار بخوان . دیدنت را بهانه بسیار داریم ؛ ولی بها ، نه .
این عاشق است که در هر قنوت دعای فرج را زمزمه می کند ، اوست که در هر عصر جمعه دعای سمات می خواند ، اوست که در طواف به دور کعبه خدا ، به دنبال کعبه ی دل ها می گردد .
باور کن دیگر در آن سوی دل تنگی ، نوازشی را حس نکرده ایم ، دست های خالیم بوی گریه گرفته اند ! از آن زمان که رفته ای ، دلم به مهمانی شب رفته است و دیدگانم جویباری شده اند از اشک های مکرر !
بر تربت کوی دوست که سجده می کنی ، همه وجودت می شود رضایت دوست . از خودت فاصله می گیری و برای چند لحظه ای صاف و یک دست می شوی ؛ آن قدر که ته دلت یک حرف برای گفتن می ماند ، نجات و پاکی . سر از سجده که بر می داری ، عجیب زیر و روی می شوی ، کبوتر نگاه که از بیشه ی احساس ، بال پرواز می گشاید و یک قبیله درد را با خود پرواز می دهد . آن گاه به سمت قبیله گاه عشق ، عاشق شدن را بیاموزد .دلت را که به ضریح کوی دوست گره می زنی ، سبک می شوی و آرام آرام به خدای خود می رسی و باور می کنی این کسی که این جاست تو نیستی ؛ بلکه یک آهوی رمیده از درد است که به یک مأمن امن پناه می برد .
سحر گاهان که نسیم با بویی دل انگیز از راه می رسد ، قاصدی است که خبر از گل می آورد . ای آنکه به هر کس و هر چیز مهربانی ! فرج حضرت بقیة الله الأعظم را نزدیک فرما .
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمد محسن قندی ( شنبه 86/12/18 :: ساعت 12:53 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
داستان تاجر و چهار زنشبزرگترین مبلغ دین مسیحیت مسلمان شدبه من گفت خدا را از کجا شناختی ؟نامه دلتوشه ی فردای خود اکنون فرستحیاحقیقت یابی[عناوین آرشیوشده]